ریحانه و حنانه

آغوشت را تنگتر کن ...

حسادت میکنم به هوایی که میان شماست..

آغوشت را تنگتر کن...

بی مرز بخواهید یکدیگر را.

مامان بدقول و دخترم ریحانه کلاس اولی میشود

سلام ریحانه و فاطمه گلم منو بابت این بدقولی های طولانی مدت ببخشید که نتونستم بهتون سر بزنم. از خاطرات این یه سال براتون بنویسم. الان که به وبلاگ سر زدم دیدم وااااااای خدای من پارسال دقیقا رفتن ریحانه رو به پیش دبستانی ثبت کردم که واقعا دوماه اذیت شدم ولی شکر خدا کم کم ریحانه تونست با محیط ارتباط برقرار کنه و دوستان خوبی پیدا کنه.  این یه سال خیلی خاطرات خوبی مثل جشن تولد فاطمه و ریحانه و تولد بابایی و تولدخودم و عروسی خاله فاطمه رو داشتیم که درسته توی وبلاگ براتون ننوشتم ولی عکس ها و فیلم هاشون هست. الان که مینویسم ریحانه خانم کلاس اولی شده و سر کلاس خانم آسیایی میشینه و دختر گلم فاطمه خانم هم حسابی خواهر گلش رو اذیت میکنه و اجا...
11 مهر 1395

ریحانه به پیش دبستانی می رود.....

سلام به دخترای گلم بعد یه مدت نبودن امروز اومدم از رفتن ریحانه جون به پیش دبستانی بنویسم.... از اونجا که قرار نبود ریحانه رو برای پیش دبستانی ثبت نام کنم ولی بعد از پرس و  جو هایی که کردم گفتن که باید بره وگرنه عقب میمونه منم روز 14 مهرماه دخترگلم رو بردم که ثبت نام کنم. بعد از ورود به مدرسه با ناظم دوران ابتدایی خودم روبرو شدم که بعد از صحبت و حال واحوال منو شناخت کلی گفتیم و خندیدیم بعدش اروم گفتم ریحانه روبرای  ثبت نام آوردم! قیافه خانم ناظم     که الان چرا ؟ از تو بعیده ؟ حالا منم هی سرخ  و سفید میشدم ... بماند که مارو ثبت نام نمیکردن و به هوای همین خانم ناظم ثبت نام کردن ... همونجا ...
10 آبان 1394

تبریک تولد با تاخیر یک ماهه

ریحانه مامان سلام عزیزم ! منو ببخش که نتونستم به موقع به وبلاگتون سر بزنم و تولدت رو تبریک بگم! خوشگل مامان تولدت مبارک! از تولدت عکس ندارم بذارم چون داخل دوربین هست و هنوز تو کامپیوتر نریختم ولی یه عکسی هست که پارسال ازتون گرفته بودم توی حیاط که عاشق نگاه جفتتون هستم!   فرشته آسمانی من پنجمین سالگرد زمینی شدنت مبارک!   ...
4 تير 1394

عروسی

سلام دخترای گلم ماهها بود منتظر بودیم که عروسی برسه و جمعه گذشته یعنی 17/11/93 عروسی دخترعموی مامان بود، ازاونجایی که از بچگی بهشون عادت کرده بودید یه ذره براتون سخت بود بخصوص ریحانه که دیگه دلتنگی رو میفهمه ، روزعروسی که با عروس خداحافظی کردن شما سرسفره گریه کردی که دلم برای آجی تنگ میشه و همه اهل خانواده رو متاثر کردی! روز پاتختی هم بعداز تمام شدن مراسم میگی کی آجی میخواد بیاد خونمون؟ ماهم پاسخ دادیم که فردا مادرزن سلام هست و عروس و داماد میان خونمون( برای خواننده های محترم بگم که ما تو ساختمونی زندگی میکنیم که خانواده عمو و پدرم  هم اونجاهستن) و شما خوشحال ازاینکه آخ جون آجی برمیگرده خونمون! دریغ از اینکه این رفتن با رفت...
20 بهمن 1393

تولد

تولد  ، تولد ، تولدت مبارک ! بیا شمعارو فوت کن که صد سال زنده باشی حنانه مامان ، تک ستاره قلب مامان تولدت مبارک عزیزم حنانه مامان تولدت مبارک انشاله یه روزی بیاد که تولد 120 سالگیت رو جشن بگیریم! عزیزم چقدر زود میگذره ! چه زود سه سالگیت تموم شد! انگار دیروز بود که بدنیا اومده بودی...... مادرا درحال فک کردن به بزرگ شدن بچه هاشون هستن، همش فک میکنن که کی بزرگ میشن و از آب و گل درمیان! دریغ از اینکه نمیدونن   دارن لحظه های خوش کودکی کودکانشون رو از دست میدن! مطمئنم که همینطور که این سه سال گذشت ، سالهای بعد هم با این سرعت میگذره! کاش میشد گذر زمان رو نگه داشت و مکث کرد و  با آرامش زندگی کرد، ...
25 دی 1393

تغییر نام حنانه خانوم

دخترم می نویسم برایت تا ابد بماند ......! چندماه پیش خواب دیدم که شخصی بهم میگه اسم حنانه رو فاطمه بذار، خب اولش خواستم این کارو بکنم که دیدم سخته ، همه به این اسم  عادت کردن و حالا باید چی  بگیم به مردم و البته پرس و جو کردم که گفتن توی این سن یعنی سه سالگی خوب نیس اسم عوض بشه ، خب منم تو دلم گفتم بذار یه کوچولو بزرگ  بشه بعد ....... توی همین فکرا بودم  که روز اول صفر مامانم خواب دیده که گفتن اسم این  فاطمه است. خب دخترم این نمیتونه اتفاقی باشه قسمت تو هست اسمت فاطمه باشه.... ما هم دیشب پیش اعضای ساختمون مطرح کردیم همه گفتن خب عوض کنید خانواده خودمون دیگه شما رو فاطمه صدا می کنن حالا مونده دوست و آشنا که ا...
17 آذر 1393

خواب ریحانه جون

دختر گلم ریحانه خانوم، چند روز پیش شب  خواب دیده بودی که،  منو بیدار کردی مامان زهرا من میترسم، گفتی که خواب دیدم دزد اومده..... شروع کردی به تعریف کردن خوابت ( همچنان خوابالو بودی) منم بهت گفتم نترس بخواب من پیشتم!ظهر که خونه برگشتم ازت پرسیدم خواب چی دیدی که شروع کردی : خونه مامان جون بودیم که آقا دزده اومد و اتاق خاله فاطمه رو بهم ریخت..... من هم خیلی ترسیده بودم  بعدشم هی تکرار میکردی که مامان زهرا تو هم اونجا بودی پس چرا دزد رو ندیدی، حالا هی من  میخواستم توجیه کنم که بابا خواب رو تو دیدی نه من! شما اصرار می کردی که شما هم موقع اومدن دزد پیش من بودی پس  چرا آقا دزد رو ندیدی...خلاصه ماجرایی داشتیم با شما. قیاف...
16 آذر 1393